ستايشستايش، تا این لحظه: 14 سال و 21 روز سن داره

دخترملوسم

چهار دست و پا رفتن دخترم در يازده ماهگي

ستايش جان خيلي وقته كه به وبلاگت سر نزدم ولي امروز ميخوام كلي برات بنويسم دختر مامان حسابي ديگه شيطون شدي و چهاردست و پا ميري ، از مبل كمك ميگيري و بلند ميشي . موقع خواب هم كه ديگه نگو سر جات ميخوابي و طبق معمول انگشت شصت در دهان و دست ديگه رو صورت مامان (براي نوازش كردن مامان) يكدفعه برميگردي و دمر ميشي و عقب عقب خودت را ميكشي پايين كه از اتاق بيرون بري و فقط كافيه كه اسمت را صدا كنم با خنده و جيغ  ميايي سمت مامان و خودت را پرت ميكني تو بغلم عاشق اين كارات هستم ماماني ، الهي  قربونت بره مامان .  
10 اسفند 1389

اولين تلاش براي وارد شدن به آشپزخانه

ديروز من و مادر جون اشپزخونه بوديم و من داشتم شام درست ميكردم و مادرجون هم مرغ پاك ميكرد و شما هم داشتي با حلقه هوشات بازي ميكردي و با هم دالي بازي هم ميكرديم كه يكدفعه متوجه شديم شما جلوي آشپزخونه نشستي و ماماني تشويقت ميكرد كه بيايي تو آشپزخونه ،حدود هفت دقيقه اي طول كشيد و بالاخره با تلاش زياد عزيز دلم تونستي بيايي داخل  آشپزخونه و من و مادر جون كلي ذوق كرديم و شما هم با صداي ما ميخنديدي ، خلاصه بعد نيم ساعت دوباره اومدي جلوي آشپزخونه اما ايندفعه به راحتي تونستي از سكو بيايي بالا.   ...
10 اسفند 1389

نامه اي به آينده

دختر عزيزم: روزي كه تو مرا در دوران پيري ببيني، سعي كن صبور باشي و مرا درك كني... اگر من در هنگام خوردن غذا خود را كثيف مي كنم، اگر نميتوانم خودم لباسهايم را بپوشم، صبور باش. و زماني را به خاطر بياور كه من ساعتها از عمر خود را صرف آموزش همين موارد به تو كردم. اگر در هنگام صحبت با تو، مطلبي را هزار بار تكرار مي كنم، حرفم را قطع نكن و به من گوش بده. هنگامي كه تو خردسال بودي، من يك داستان را هزار بار براي تو مي خواندم تا تو به خواب بري. هنگامي كه مايل به حمام رفتن نيستم، مرا خجالت نده و به من غر نزن. زماني را به خاطر بياور كه من براي به حمام بردن تو به هزار كلك و ترفند متوسل مي شدم. هنگامي كه ضعف مرا در استفاده از تك...
3 اسفند 1389
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترملوسم می باشد